فرهنگ امروز/ سیمین سلیمانی: ۱۷ و به روایتی ۱۱ دی ماه تولد محمدرضا لطفی است؛ کسی که میگفت همان بار نخست که ساز به دست گرفت و انگشتان نوجوانش اولین نواهای تار برادر بزرگتر را در گوش خانه پدری جاری کرد، فهمید که هیچ وقت قادر به زمین گذاشتن آن نخواهد بود. محمدرضا لطفی در خانوادهای زیست که در آن موسیقی جریان داشت. به عبارتی، موسیقی از زبانهای رایج خانواده آنها بود و اهمیتش آنقدر بود که مسیر آینده محمدرضا را تعیین و ترسیم کند. او که در طول حیات ۶۸ سالهاش به نام بلندی در فرهنگ و هنر ایران رسید، روایت معروفی در باب زندگی و مرگ دارد: «تولد و مرگ دو سر یک داستان نیستند. این یک امر ظاهری است. تو یک بار به دنیا نمیآیی که یک بار بمیری. یک بار به دنیا میآیی و همیشه هستی. وقتی که میمیری در واقع جسمت میمیرد، اما این به مفهوم این نیست که چون جسمت مرده، انرژی تو نمیماند و نیست میشود و از بین میرود و اگر بخواهیم فیزیکی نگاه کنیم، تبدیل انرژیهاست.» لطفی نیز با موسیقیاش ماندگار شد و شد مصداق این روایت هستیشناسانه. با تمام فراز و فرودها و زندگی در غربت چیزی که هیچگاه از لطفی جدا نشد، موسیقی بود؛ به بهانه زادروز لطفی با همسرش ربکا جلیلی گفتوگو کردم؛ او که دانشآموخته معماری و شهرسازی از دانشگاههای شهید بهشتی تهران و پلیتکنیک زوریخ است، پیش از مهاجرت به سوییس در سال ۷۲ نزد فرخ مظهری سهتار میآموخته اما به گفته خودش پس از ازدواج با لطفی ترجیح داده تنها شنونده، تو بخوان مخاطب حرفهای هنر موسیقی باشد. تجربه زیست شده در کنار محمدرضا لطفی، هم در باب زندگی و هم دست بر قضا در خصوص هنر لطفی از ربکا جلیلی راوی معتبری ساخته. گفتوگو با او چند روز طول کشید و در اینجا مراتب سپاسگزاریام را بابت وقت و دقت و حوصلهای که پای این کار مصروف داشت، از او بجا میآورم.
در ابتدا میخواهم کمی از دغدغههای آقای لطفی بگویید، مهمترین آنها چه بودند؟
دغدغه اصلی او فرهنگ بود و اولویت اول زندگیاش موسیقی. اعتقاد داشت فرهنگ درخت تنومندی است که باید از آن مراقبت کرد تا شاخ و برگی پربارتر پیدا کند و ریشههایش هر چه عمیقتر در خاک بگسترند. اعتقاد داشت فرهنگ فر و شکوه ملتی را به همراه دارد و هر نسل باید در راه بالندگی آن بکوشد. اگر نسلی با فرهنگی مضمحل رشد کند، آسیب آن گریبان چند نسل بعد را هم میگیرد. همین دغدغه هم علت اصلی تمام کوششهایش بود. هدف او از برگزاری کنسرت و کلاس و تولید آثار هنری تنها این نبود که کنسرتی برگزار کرده باشد، برای امرار معاش شاگردی پرورش دهد یا اثری روانه بازار کند، او در تمامی فعالیتهایش به دنبال ایجاد جریانی فرهنگی بود برای حفظ و گسترش موسیقی رسمی و دستگاهی ایران؛ همین طور موسیقی جدی و هنری.
علاقهمندی ایشان به موسیقی ریشهدار بود؛ پدر و مادر و خانواده ایشان هم علاقهمند به موسیقی بودند و این موضوع مهمی است که میخواهیم روایت شما را و تاثیرات آن در هنر زندهیاد بشنویم.
همینطور است. البته او خود در برخی مصاحبهها و نوشتههایش به این موضوع اشاره کرده. با این حال چون شما پرسیدید آنچه برایم تعریف کرده میگویم. پدر و مادر لطفی فرهنگی بودند. ابتدای تشکیل خانواده به مدت ۱۵ سال در ترکمنصحرا به تدریس مشغول بودند و بعد به گرگان آمدند. مادر ایشان مدیر مدرسه در گرگان و پدرشان هم چند سالی ناظم و معلم بودند و سپس به کشاورزی و تجارت مشغول شدند. خانواده لطفی به موسیقی علاقه داشتند. پدرشان صدای بسیار خوشی داشتند و در دوران جوانی یک بار به عنوان خواننده، اپرتی در گرگان اجرا کرده بودند که تا سالهای سال نقل صدای خوش و تحریرهای زلال ایشان بود. برادر ارشد لطفی روانشاد آقای ایرج لطفی تار مینواختند و با دوستانشان گروه داشتند و لطفی اولین بار از طریق ایشان با ساز تار آشنا شد. اینجا البته مایلم یاد خواهر ایشان خانم ایراندخت لطفی را هم گرامی بدارم. ایشان تمام سالهایی که لطفی در خارج سکونت داشت مدیر مکتبخانه میرزاعبدالله بودند و البته خودشان هم سه تار مینواختند. برادر جوانتر لطفی مرحوم مهران لطفی هم نوازنده و هم سازنده تار و سهتار بودند که متاسفانه در سانحه رانندگی و بسیار زودهنگام درگذشتند. یاد همه این عزیزان گرامی.
کودکی آقای لطفی و ارتباطشان با موسیقی همانطور که اشاره کردید، موضوع مهمی در زندگی ایشان بوده. اولین بار چگونه و با چه سازی نواختن موسیقی را آغاز کردند؟
لطفی تعریف میکرد از کودکی و خردسالی بیآنکه متوجه شود، سوت میزده و با سوت ملودیهایی میساخته و به اینکه موسیقی چیست اصلا فکر نمیکرده. او در کودکی آرام، گوشهگیر و زودرنج بود و گوش بسیار حساسی داشت. یک بار وقتی هفت یا هشت سالش بود، برادرش که میبیند او موسیقی دوست دارد تنبکی به او میدهد که با گروه دوستانش همراهیشان کند. لطفی میگوید نمیخواهد و برادر هم دیگر پیگیر نمیشود. یک روز در دوازده سالگی در راه بازگشت به خانه بوده که صدای رادیو گرگان از پنجره یکی از خانهها در کوچه میپیچد. رادیو اعلام میکند: تکنوازی تار، نوازنده ایرج لطفی.
به شنیدن نام برادر، لطفی همانجا در کوچه میایستد و از ابتدا تا انتها به تکنوازی گوش میدهد. این اولین بار بود که صدای تار را میشنیده، تا آن زمان فقط سنتورنوازی برادرش را دیده بود. بعد از آن متوجه میشود برادرش شبها قبل از خواب ۲۰ دقیقهای تار مینوازد. از آن پس هر شب در درگاه اتاق برادر مینشسته و به صدای تار او گوش میداده تا در ۱۵ سالگی روزی به خودش جرات میدهد و تار برادر را زمانی که او خانه نبود از کمد درمیآورد و مشغول نواختن میشود. خودش میگفت احساس بسیار عجیبی بود، چون سه سال تمام با دقت به انگشتهای برادر نگاه کرده و صدای ساز برادر هم در گوشش بود. اولین بار که مضراب بر تار میزند صدای خوش بلند میشود و میتواند جملاتی بنوازد. میگفت همان اولین بار که صدای تار برادرش را از رادیو شنید، درونش منقلب شد و هنگامی که برای اولین بار تار به دست گرفت احساس کرد دیگر نمیتواند آن را زمین بگذارد. همانطور که میدانید در فاصله دو سال یعنی در ۱۷ سالگی جایزه نخست موسیقیدانان جوان را در اردوی رامسر کسب میکند و به عشق تحصیل موسیقی به تهران میآید و دیپلم دبیرستان را در تهران دریافت میکند. در یک کلام لطفی به موسیقی عاشق بود و این عشق تا لحظه آخر در درون او میجوشید.
اهمیتی که آقای لطفی به جوانها و مساله آموزش آنها میدادند، آوازه دارد. شما این دغدغه را چقدر در ایشان برجسته میدیدید؟
درست است. البته با توجه به روحیه و دغدغه فرهنگی استاد لطفی و باور عمیق به این مساله که موظف است آنچه از استادانش فرا گرفته را به نسلهای بعد منتقل کند، این امر در واقع برای ایشان اجتنابناپذیر بود. همانطور که حتما میدانید لطفی در ابتدا شاگرد استاد علیاکبر خان شهنازی بود و ردیف میرزاحسینقلی را نزد ایشان تمام کرده بود. بعد از راهیابی به دانشگاه و آشنایی با استاد نورعلیخان برومند و ردیف میرزاعبدالله، شناخت عمیقتری نسبت به ردیف موسیقی ایرانی پیدا کرد و درک او نسبت به ردیف متحول شد. بلافاصله پس از اتمام دانشگاه هم به توصیه نورعلیخان برومند به عضویت هیات علمی دانشگاه تهران درآمد و به تدریس موسیقی مشغول شد که نسل اول شاگردان لطفی در آن دوره با او کار کردند و ردیف را با او فرا گرفتند.
لطفی برایم تعریف میکرد که پس از چندین دهه تجربه تدریس ردیف و همین طور اجرای کنسرت و بداههنوازی بر پایه آن، به درک بسیار عمیقتری رسیده و همانطور که گفتم این رسالت را برای خود قائل بود که آموختهها و دانش خود را به نسلهای بعد منتقل کند. مایلم این را هم بگویم که اهمیت دادن به نسل جوان مانع تدریس ایشان به افراد دیگر نمیشد.
نکته دیگری را هم باید در نظر داشت؛ کشور ما، کشور جوانی است. تعداد افراد نسلهای جوانتر که به موسیقی علاقه دارند و آن را به صورت حرفهای دنبال میکنند و طبعا با بازگشت استاد لطفی به ایران مشتاق راه یافتن به کلاسهای او بودند، بسیار بیشتر از دوران جوانی شخص لطفی بود. به همین دلیل هم بیشترین تلاش استاد لطفی در سالهای اخیر منعطف به این شد که دانستههای خود را به نسل بعد منتقل کند.
علاقه ایشان به جوانترها بعد از بازگشت به ایران، جدای از تدریس در اجراهایشان هم مشهود بود. بیشتر با جوانترها در صحنه و اجرا دیده میشدند.
لطفی یک بار سال ۱۳۷۳ قصد بازگشت به ایران میکند و اعضای گروه شیدا را به همکاری دعوت میکند که نتیجه آن برگزاری تور کنسرت در خارج از کشور و تولید اثر «یادواره استاد نورعلی برومند، دستگاه شور» است. متاسفانه شرایط آن زمان همچنان برای فعالیت لطفی در ایران مساعد نبود و بار دیگر به امریکا برمیگردد. در سالهای ۱۳۸۴ و ۸۵ نیز در ابتدای بازگشتش به ایران اعضای گروه شیدا و کانون چاووش را به همکاری دعوت میکند. تعدادی از ایشان نیز به تدریس در مکتبخانه مشغول میشوند، اما بسیار زود مشخص میشود که تشکیل مجدد گروه شیدا با اعضای سابق خود دیگر امکانپذیر نیست. طبیعی است که طی سالهای دوری لطفی از ایران هر یک از این بزرگواران گروههای خود را تشکیل داده و به فعالیت خود ادامه دادهاند. جمع شدن دوباره آنان در قالب گروه شیدا به سرپرستی لطفی دیگر امکان نداشت. به تدریج که کلاسهای لطفی برگزار شد و او با نوازندگان جوان آشنا میشود به این نتیجه میرسد که گروه شیدا را با نسل
جدید احیا کند.
بعد از بازگشت ایشان به ایران، آقای لطفی بیشتر چه اهدافی را دنبال میکردند؟
لطفی با چند هدف مشخص به ایران بازگشت. اولین و مهمترین هدف او انتقال آموختهها و دانستههایش به نسل بعد بود، چراکه به این نتیجه رسیده بود پس از ۲۲ سال تدریس به شاگردانش در امریکا و اروپا، دیگر شاگردان خارج از کشور به مراحل خوبی رسیدهاند و به حضور او در ایران بیشتر نیاز هست. سایر اهدافش به ثمر رساندن کارهای فردی خودش بود در حیطه موسیقی. ابتدا قصد لطفی این بود که مدت یک تا حداکثر دو سال با نوازندگان و خوانندگان حرفهای که حداقل ۱۲ سال ردیف کار کردهاند تحلیل ردیف و روش تدریس سینه به سینه و شفاهی را کار کند، پس از آن منتخبی از ایشان به امر تدریس در مکتبخانه مشغول شوند و او دیگر خود تنها نظارت کند و به کارهای فردی خودش بپردازد. حتی قرار بود ابتدا هر سه ماه یک بار کلاسهایش تعطیل باشند و ما به سوییس برگردیم تا برخی کارهای شخصی را در آرامش در آنجا انجام دهد. مهمترین آنها ضبط ردیف موسیقی ایرانی به روایت استادش نورعلیخان برومند و تصحیح کتاب موجود به اهتمام ژان دورینگ بود. اعتقاد داشت این کتاب ضعفها و اشکالات اساسی دارد که متاسفانه به صورت مرجع در اختیار بسیاری از هنرجویان هست و مایل بود در وهله اول آن کتاب را بر پایه ردیفی که خود مستقیم با استادش کار کرده بود تصحیح کند، علاوه بر آن قصد تهیه نرمافزار آموزشی را داشت که در آن هم به صورت صوتی و تصویری و هم همراه با نت و تحلیل به اجرای ردیف بپردازد تا در دسترس علاقهمندان باشد. از کارهای دیگرش اتمام و انتشار کتابهایش از جمله «شور، مادر دستگاههاست» بود و همچنین انتشار منتخبی از کنسرتهای خارج از کشور در قالب یک مجموعه به انضمام یک فیلم مستند که علاقهمند بود ساخته شود، همچنین تاسیس بنیاد شیدا که پیشنویس آن را آماده کرده بود.
به هر تقدیر خوشبختانه برای شاگردان این سالهایش و آنان که از کلاسها و محضرش استفاده کردند، به قدری همواره هنرجویان و نوازندگان و خوانندگان ابراز تمایل برای شرکت در کلاسهای او میکردند که در نهایت بیشترین وقت لطفی صرف تدریس و سرپرستی گروههای سهگانه شیدا شد. بارها برایم میگفت که اعلام کرده از ترم بعد کلاس نخواهد داشت تا آرامش و وقت لازم برای انجام کارهای فردیاش داشته باشد، اما آنقدر همه ابراز ناراحتی و حتی گریه میکردند که باز هم برای ترم بعد کلاسها دایر میشد...
با توجه به جو حاکم در آن زمان موفق شدند به اهداف خود برسند؟
چه عرض کنم... لطفی مصاحبهای دارد اگر درست به خاطر داشته باشم مربوط به سال ١٣٩٠ که در آن به همین پرسش پاسخ میدهد: در ایران هنرمند باید بندباز باشد تا بتواند کار هنریاش را پیش ببرد. چنین در خاطر دارم که در آن مصاحبه میگوید در عرصه آموزش مشکلی ندارد چون به عنوان یک موسسه و آموزشگاه خصوصی تبادلی با بیرون از سیستم آموزشگاه ندارد. مشکل از آنجا آغاز میشود که بخواهد به عنوان یک هنرمند و موسیقیدان کنسرت برگزار یا اثری تولید کند. در کشوری که هنر و بالاخص موسیقی بلاتکلیف است، مگر میشود کار موسیقی آن هم در سطح استاد لطفی بیدغدغه و سنگاندازی پیش برود. اگر به مصاحبههای لطفی و نوشتههایش در بولتننامه شیدا در سالهای ۸۵ تا ۹۲ دقت شود، به خوبی دریافت میشود که چه پروسه فرسایشی باید برای انجام هر کار طی میشده. مثلا هر بار قصد برگزاری کنسرت داشت و با مدیران سالنی وارد گفتوگو میشد به ناگاه مدیر و معاون و بسیاری افراد در آن مجموعه عوض میشدند و باز باید همه کارها از ابتدا انجام میشد. یا مثلا هنگام تولید یک اثر با هر کدام از گروهها پس از ماهها تمرین و ضبط و ادیت نهایی وقتی سیدی اثر برای دریافت مجوز راهی وزارت ارشاد میشد، ماهها طول میکشید تا یک نامه از این اتاق به آن اتاق برود... چه بسا پیش میآمد که تازه اعلام کنند: این یک کلمه را در شعر تصنیف یا آواز عوض کنید! ترجیح میدهم چهره برافروخته لطفی را به یاد نیاورم وقتی با چنین مواردی روبهرو میشد... میگفت ما ماهها تمرین کردیم، اثر ضبط شده، تکتک نوازندگان آمدند و ضبط کردند، خواننده ضبط کرده، ساعتها میکس و ادیت کردیم تا به بهترین کیفیت ممکن بتوانیم اثر را نهایی کنیم، بعد میگویند: این کلمه را در شعر عوض کنید! آخر چطور؟
لطفی همیشه میگفت هنرمندان و به خصوص اهالی موسیقی حساس هستند و روح لطیف دارند، وقتی با اینگونه اشکالتراشیها مرتب در کارشان سنگاندازی میشود، دلشان میشکند... البته او با آن اقتدار و ابهت وقتی این حرفها را میزد گمان میشد که بهطور عمومی در رابطه با اهالی موسیقی صحبت میکند. کسی به این فکر نمیافتاد که لطفی خود بسیار حساس بود و روح لطیفی داشت، گرچه با انرژی و پشتکار فراوان هر کار را به سرانجام میرساند، اما چقدر درونا از آزارهایی که بسیاری هم به چشم نمیآمدند، آزرده و فرسوده میشد... زمانی کنسرت لغو میشود، طبیعی است که تمام برنامهریزیها به هم میخورد و اعصاب نه فقط لطفی بلکه همه عوامل کنسرت به هم میریزد، همانطور که برخی کنسرتهای لطفی لغو شدند و بازتاب هم یافتند. اما گاهی به مصداق همان چکاندن قطره آب بر پیشانی چنان ظریف انواع سنگها را در راه شما قرار میدهند که جز با پای خلیده و خونین پیمودن راه میسر نیست. به قول لطفی وقتی در چرخدندههای این سیستم که بسیاری مواقع معیوب است گیر میافتید، راهی ندارید جز آنکه یا دست از کار بکشید و خانهنشین شوید یا از آنها به هر سختی عبور کنید در حالی که روح و جسم هر دو فرسوده و مستهلک شدهاند... به عنوان نمونه به یاد آخرین کنسرت لطفی در سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی تهران میافتم. اگر به مصاحبه پس از کنسرت که در نامه شیدا منتشر شد، رجوع کنید خواهید دید که با چه شانتاژها و کارشکنیهایی به اجبار دست و پنجه نرم کرده، به جای آنکه تمام وقت و انرژی اش تنها و تنها صرف آهنگسازی و سرپرستی گروه بشود و سپس در نهایت آرامش بتواند با خاطری آسوده به صحنه بیاید و تنها دغدغهاش اجرای موسیقی و بداههنوازیاش باشد... لطفی به خاطر تمام فشارهایی که بر او وارد آمد، صبح روز اولین شب کنسرت شبکیه چشمش دچار مشکل شد و به قول پزشکش سکته چشمی کرد... با این حال همین لحظه که این جملات را میگویم آن تکنوازی بینظیر شب دوم در خاطر من هست و آن شعر بینظیر نیما: من چهرهام گرفته...
شما درباره کارهای فردی ایشان هم صحبت کردید، با توجه به تمرکزشان بر تدریس و سرپرستی گروههای شیدا، کارهای فردی که از آنها یاد کردید؛ به کجا رسید؟
نمیدانم این چه بازی سرنوشت بود که در تابستان سال ۹۲ و پس از هفت سال برگزاری کلاسها سرانجام تصمیم گرفت، کلاسهای خودش را تعطیل کند. قرار بود پس از برگزاری تور کنسرت اروپا و امریکا در پاییز سال ۹۲، دیگر فقط به کارهای شخصی خودش برسد. تقدیر چنین رقم خورد که در پایان تور کنسرت در اروپا بیماری لطفی مشخص شود، تور کنسرت امریکا لغو و ما برای درمان در سوییس بمانیم... چند بار در بیمارستان که بودیم به من گفت خوب است برای کلاسهای پاییز خودم ثبتنام نکرده بودم وگرنه الان با آرامش نمیتوانستم اینجا بمانم و من در سکوت تنها میتوانستم او را نگاه کنم... لطفی که من میشناسم اگر کلاسهایش در پاییز آن سال دایر بود، حتم بدانید درمان را نیمهکاره رها میکرد و به سر کلاس میرفت. به هر حال چرخ بدکردار چنین خواست که با درگذشت نابهنگام او بسیاری از کارهای فردیاش ناتمام بماند و این یکی از بزرگترین دریغها و افسوسهای من است. گرچه میدانم و بسیاری بزرگان، اساتید و هنرمندان و همچنین علاقهمندان آثار لطفی میگویند او با همه آنچه از خود به جای گذاشته جایگاه ویژه خود در تاریخ معاصر این مرز و بوم را به ثبت رسانده اما برای من سخت است، چراکه میدانم لطفی برای سی سال آینده خود برنامه داشت و اگر حتی موفق به انجام همه آنها هم نمیشد، تنها حضورش محکی بود برای نسلهای جوانتر. افسوس عمر او کفاف نداد...
چه شد که آقای لطفی گروه بانوان شیدا را تشکیل داد؟
بعد از بازگشت استاد لطفی به ایران اولین گروهی که تشکیل شد، گروه بانوان شیدا بود. لطفی اصولا اعتقاد داشت نوازندگان علاوه بر شناخت و تسلط به ردیف باید در گروهنوازی هم تجربه کافی کسب کنند و البته به مرور به مرحله تکنوازی در گروه برسند. در سالهای خارج از کشور هم چه در امریکا و چه در اروپا گروهی با نام گروه شمس از شاگردان پیشرفته تشکیل میداد. این گروهها گاه برای عموم و گاه در گردهماییها برای سایر شاگردان و خانواده و دوستانشان به سرپرستی لطفی به اجرای کنسرت میپرداختند تا در مقوله گروهنوازی و اجرای صحنه نیز تجربه لازم را کسب کنند. به همین دلیل هم حدود یکسال و نیم پس از بازگشت به ایران به فکر تشکیل گروه با نوازندگان جوان افتاد. تعداد بانوان نوازنده که در کلاسهای او شرکت میکردند بسیار چشمگیر بود. طی سالهای دوری لطفی از ایران نسل جوانی از نوازندگان خانم رشد یافته بودند که بسیار جدی و با پشتکار فراوان به امر موسیقی پرداخته و پیشرفتهای شایانی کرده، اما متاسفانه مجال بروز در جامعه را کمتر یافته بودند. بنابراین لطفی تصمیم گرفت گروهی تنها متشکل از بانوان نوازنده تشکیل دهد. ایشان متوجه این نکته شده بود که تا آن زمان حضور خانمهای نوازنده در گروههای موسیقی یا بسیار کمرنگ بود یا به نحوی بود که قدرت اجرای آنان عموما به چشم نمیآمد و مهجور واقع شده بودند. حتما جالب است برایتان که بگویم در تمام سالهای فعالیت گروههای سهگانه شیدا، لطفی بیشتر از هر گروهی از گروه بانوان راضی بود. خانمها در تمام تمرینها سروقت حاضر میشدند و همیشه با جدیت و پشتکار تمرینها را انجام داده و با آمادگی کامل در تمرینها حضور مییافتند. اصولا خانمها برای آنکه چه در رشتههای هنری و چه در سایر رشتهها تلاششان در کنار همکاران مرد خود به چشم بیاید به این سمت سوق داده میشوند که تلاش و کوشش مضاعف انجام دهند و به همین دلیل هم قدر فرصتها را بسیار خوب میدانند و هم در کارشان جدی هستند و لطفی این خصوصیت را تحسین میکرد.
در این زمینه انتقادهایی هم صورت گرفت، درست است؟
نکته جالب همین است، در ابتدای تشکیل گروه بانوان، استاد لطفی با مخالفت فراوان هم از جانب روزنامهنگاران و منتقدان و هم سایر افراد روبهرو شد. به یاد دارم در مصاحبه مطبوعاتی پیش از برگزاری اولین کنسرت گروههای سهگانه شیدا در سال ۱۳۸۷، سوال اکثر خبرنگاران در رابطه با گروه بانوان این بود که چرا استاد لطفی تفکیک جنسیتی کرده و خانمها را از گروه اصلی جدا کرده! بهزعم این عزیزان گروه همنوازان شیدا که نوازندگان آن همه مرد بودند، گروه اصلی بود و گروه بانوان گروه فرعی... لطفی بارها چه آن زمان و چه سالهای بعد توضیح میداد که علت این مساله برعکس تصور آنان، به چشم آمدن تواناییهای بانوان نوازنده است نه آنکه گروه بانوان آموزشی و فرعی باشد و گروه همنوازان، اصلی. علاوه بر مشکلات فراوان حضور خانمها بر صحنه یکی از محدودیتها برای بانوان نوازنده در اجراهای عمومی این است که چون خواننده زن اجازه اجرا برای عموم ندارد، گروههای متشکل از بانوان به اجبار تنها پشت درهای بسته و برای خانمها اجرا میکنند و البته هرگز هم این اجراها منتشر نمیشوند و در اختیار عموم قرار نمیگیرند، برای همین از دسترس اهالی موسیقی دور میمانند. به همین دلیل لطفی از خواننده مرد برای گروه بانوان شیدا استفاده کرد تا خانمهای نوازنده مجال حضور بر صحنه و اجرا برای عموم را بیابند و همین طور انتشار آثار گروه بانوان با مشکل مواجه نشود. به تدریج با برگزاری کنسرتها و انتشار آثار گروه بانوان تصور اشتباه اولیه کنار رفت. در همان نخستین کنسرت گروه بانوان در سال ۸۷ که سیدی تصویری آن اجرا و هم منتشر شد نه فقط صدادهی گروه بسیار منسجم، پرقدرت و با احساس بود و مورد توجه قرار گرفت که تکنوازی خانمها هم کاملا به چشم آمد و مورد تحسین واقع شد. به این ترتیب گروه بانوان مورد قبول جامعه و اهالی موسیقی قرار گرفت و حتی الگویی شد برای سایر گروهها که نوازندگان آن را تنها خانمها تشکیل میدادند.
در سالهای ابتدای دهه نود شمسی گروه بانوان شیدا دو بار برای اجرا به خارج از کشور دعوت شد. یک بار برای شرکت در فستیوال یونس امر در شهر اسکیشهیر ترکیه و یک بار برای اجرا در شهر گنت در کشور بلژیک. هر دو این اجراها بسیار مورد توجه قرار گرفتند. اینجا مایلم دو نکته را عنوان کنم؛ اول اینکه بسیار خوشحالم که برای اجراهای خارج از ایران گروه بانوان شیدا، من سمت مدیر برگزاری کنسرتهایشان را داشتم و خاطره بسیار دلنشین و زیبایی برای من از هر دو سفر به همراه گروه بانوان به جای مانده است.
چه شد که شما مدیر برگزاری این کنسرتها شدید؟
البته علت انتخاب من به عنوان مدیر کنسرت تنها این نبود که همسر ایشان بودم، بلکه من در سالهای سکونتمان در سوییس به مدت دو سال مدیر انجمن شیدا در شهر زوریخ بودم و همین طور مدیر تور کنسرتهای استاد لطفی و همراهانشان در چند شهر سوییس و آلمان و تجربه برگزاری کنسرت، نمایشگاه و سایر فعالیتهای فرهنگی را داشتم. نکته دوم اینکه در سال ۲۰۱۲ میلادی قرار بود به دعوت سازمان موسیقی جهانی world music گروه بانوان به سرپرستی استاد لطفی اجرایی در نیویورک داشته باشند. رایزنیها و نامهنگاریها بابت اخذ مجوز و ویزا از سال پیش از آن شروع شده بود، پس از تمام نامهنگاریها و ارسال مدارک اتفاق بسیار عجیبی افتاد. درست در زمانی که منتظر صدور ویزا برای اعضای گروه بودیم و چند هفته بیشتر به زمان اجرا باقی نمانده بود، بخش مسوول دریافت ویزا برای گروه در آن سازمان طی نامهای اعلام کرد که امکان صدور ویزا برای خانمهای اعضای گروه کر که به همراه استاد لطفی بر صحنه میآیند را ندارد! این امر بسیار ما را متعجب و البته عصبانی کرد. کلیه مدارک مدتها بود برای آنان ارسال شده بود. کاملا واضح بود که افراد گروه بانوان هر کدام نوازنده کدام ساز هستند و اصلا گروه کر بانوان شیدا وجود ندارد! کاملا مشخص بود این امر بهانهای بیش نیست تا از حضور گروه بانوان و مطرح شدن گسترده آن در امریکا ممانعت به عمل آید. در همان زمانها هم به تدریج گروههای کوچک دیگری متشکل از بانوان به ناگاه فعالیتهای خود را از ایران به خارج منتقل کرده و اینجا و آنجا در اروپا و بعضا امریکا کنسرتهایی با عنوان گروه بانوان اجرا میکردند. برخی البته گروه حرفهای و باتجربه بودند و برخی نیز بیشتر احساس میشد جنبه نمایش حضور بانوان نوازنده با لباسهای رنگارنگ و سنتی ایرانی بیشتر مدنظر است تا محتوای موسیقاییشان... البته به هر حال به قدری در حیطه موسیقی خانمها همواره با مشکلات متعدد روبهرو بودهاند که امکان حضور و اجرای آنان به هرحال خوشایند است، اما حیف است که محتوای موسیقی که اصل است، تحتالشعاع سایر جنبهها قرار بگیرد.
به هر تقدیر پس از دریافت آن ایمیل نامربوط با ادعای اینکه گروه بانوان شیدا به عنوان گروه کر قصد همراهی با استاد لطفی را دارند، با مشورت لطفی افراد گروه بانوان را به منزل دعوت کردیم و شرایط را توضیح دادیم. ایشان هم بسیار متعجب و البته از برخورد ناشایست و ایمیل خارج از انتظار آن سازمان دلگیر و عصبانی شدند. به اتفاق تصمیم گرفتیم کنسرت را لغو و طی نامهای عطای اجرای گروه بانوان در نیویورک را به لقایش ببخشیم. البته سازمان موسیقی جهانی پس از دریافت نامه ما کتبا از استاد لطفی و بانوان گروه بابت سوءتفاهم پیش آمده پوزش خواست و چون زمان کوتاهی بیشتر تا اجرای کنسرت باقی نمانده بود و سالن رزرو و کنسرت اعلام شده بود، درخواست کرد که استاد لطفی دعوتشان را قبول کند و به اجرای تکنوازی بپردازند. به این ترتیب لطفی همراه با هنرمند گرامی آقای محمد قویحلم برای اجرا به نیویورک رفتند و تقدیر چنین رقم خورد که این آخرین سفر و اجرای لطفی در امریکا باشد. من به شخصه از عدم امکان اجرای گروه بانوان در امریکا بسیار متاسفم و فکر میکنم که این شانس بزرگی بود که از مخاطبان موسیقی جدی و هنری ایرانی و آنهایی که سالها اجراهای استاد لطفی را در امریکا دنبال میکردند سلب شد و هرگز نشد حضور در کنسرتی با سرپرستی استاد لطفی و اجرای گروه بانوان شیدا را از نزدیک شاهد باشند و تجربه کنند...
شهریور سال ۱۳۹۲ هم قرار بود گروه بانوان در شهر تهران کنسرت داشته باشد، همه کارهای آن هم انجام شده بود، اما متاسفانه لغو شد. آخرین اثر که توسط موسسه آوای شیدا منتشر شد، «زخمه ساز» بود که گروه بانوان شیدا به سرپرستی استاد لطفی و با خوانندگی هنرمند گرامی آقای علیرضا فریدونپور اجرا کردند. در سالهای پس از درگذشت استاد لطفی اعضای گروه بانوان شیدا به همراه دوستان دیگر در گروه همنوازان و سایر شاگردان لطفی هر کدام گروههایی تشکیل داده و به اجرای کنسرت و انتشار اثر مشغول هستند که بسیار موجب خوشحالی من است. بیش از همه آنکه دوستی و مودت بین این عزیزان همچنان باقی است، آنچه لازمه هر گروه است و شخص استاد لطفی همیشه بر آن تکیه داشت. برای همه این عزیزان از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم، به قول لطفی هم در زندگی شخصی و هم در کار هنری و خوشحالم از اینکه ادامهدهنده راهی هستند که در کنار لطفی میپیمودند.
از موسسه فرهنگی و هنری آوای شیدا و شعبات آن بگویید، چه فعالیتهایی در این موسسات انجام میشد (چه در داخل کشور و چه در خارج) و در حال حاضر چه وضعیتی دارند؟
موسسه فرهنگی و هنری آوای شیدا در سال ۱۳۷۳ در تهران تاسیس شد و شاید در آن زمان جزو نخستینها بود. از آنجا که لطفی ساکن امریکا بود و تلاشش برای ماندن در ایران آن زمان به ثمر نرسید، برادر ایشان آقای حشمتالله (تورج) لطفی که مدیرعامل شرکت بودند کارها را پیش میبردند. لطفی در امریکا موسسه شیدا را تاسیس کرد در قالب small business که در امریکا رایج است، برگزاری کلاسهای شخصی و کنسرتها و کنفرانسهای موسیقی را توسط شرکت خودش انجام میداد و البته نشریه داخلی هم داشت و نخستین کتاب سال شیدا اگر اشتباه نکنم توسط موسسه شیدا در امریکا منتشر شد. طبعا با آمدن لطفی به سوییس برای زندگی، موسسه شیدا امریکا دیگر به کارش ادامه نداد. پس از چند سال اقامت در سوییس انجمن فرهنگی شیدا را تاسیس کرد. کمی بعد شعبه دیگر آن را هم شاگردانش در پاریس تشکیل دادند. قرار بود در آلمان هم شعبهای تشکیل شود که نشد. با بازگشت لطفی به ایران گرچه انجمن شیدای زوریخ رسما اعلام انحلال نکرده، اما حقیقت این است که اعضای انجمن با آمدن لطفی به ایران ذوق ادامه کار را از دست دادند و در قالب انجمن دیگری که پیش از انجمن شیدا در زوریخ فعال بود، به فعالیتهای فرهنگی خود ادامه دادند. لطفی در بازگشت به ایران موسسه آوای شیدا را که چند سالی بود فعالیت نمیکرد، مجدد راهاندازی کرد که طی سالهای فعالیتش بسیار موفق بود و آثار مختلفی منتشر کرد. اوایل دهه نود لطفی در شهر زادگاهش گرگان دفتری اجاره کرد و تصمیم داشت در شهرش گرگان کارگاههای آموزشی برگزار کند و هم شعبه کوچکی از آوای شیدا در گرگان باشد که متاسفانه این امر محقق نشد و لطفی برای تشکیل کلاس و غیره با ممانعتهایی مواجه و دفتر هم تعطیل شد. پس از فوت همسرم، برادرشان موسسه آوای شیدا را در اختیار گرفت و من دیگر از فعالیتهای آنجا بیاطلاع هستم. تنها به من گفته شده در حال حاضر تعطیل است.
ایشان سالها چه در داخل و چه در خارج از کشور کار موسیقی انجام دادند، شما ویژگیها و شاخصههای کاری آقای لطفی را در چه میدیدید؟
عشق! تنها یک نفر عاشق میتواند این همه مرارت و سختی را تاب بیاورد و همچنان باز هم بیافریند و بیافریند... عشق به موسیقی، عشق به فرهنگ، عشق به کشور، عشق به مردم و در نهایت عشق به استادانش و پیشرفت موسیقی و شاگردانش. البته در کنار این بارزترین ویژگی، مسلما خصوصیات ذاتی، فردی و اکتسابی بسیار در کنار هم گرد آمدند تا شخصیت ویژهای چون «محمدرضا لطفی» پدید آید. استعداد ذاتی، گوش بسیار حساس و هوش سرشار او که موهبتی خدادادی بود از یک طرف، این شانس بزرگ که در همان نوجوانی موسیقی را کشف و راه خود را انتخاب کند از طرف دیگر. به آن اضافه کنید سالها تلاش و کوشش و روزانه ۱۵ ساعت ساز زدن تا مراحل آموزش را طی کند. این اقبال بلند که از محضر اساتید خود بهره ببرد و قدر آموختههایش را با دل و جان بداند و در حفظ و نشر آن بکوشد.
لطفی همیشه میگفت استعداد و خلاقیت لازمه ورود به عرصه هنر و موسیقی است،اما هرگز کافی نیست. بدون پشتکار، آموزش صحیح، تمرین فراوان و آشنایی و رعایت کردن پرنسیپهای هنری، استعداد ذاتی محلی برای رشد و نمو نمییابد یا ممکن است به بیراهه برود. البته بدون استعداد و تنها با پشتکار هم هنرمند شدن، آنگونه که لطفی هنر را تعریف میکرد، میسر نیست. جز این از خصوصیات خاص او پشتکار و انرژی فراوانش بود و تمرکز و هوشیاری بسیار بالا و البته مطالعه بسیار و قدرت تحلیل شرایط. لطفی در حال و اکنون زندگی میکرد و قدر لحظات را میدانست. علاوه بر این، شاخصه دیگر وجودی او امید به آینده بود. با وجود همه مرارتها لطفی همیشه نسبت به آینده خوشبین بود. همیشه میگفت هنرمند اگر امید و شوق نداشته باشد چشمه خلاقیتش خشک میشود. او بارها و بارها از صفر شروع کرد و همیشه باز با انرژی و شوق فراوان و امیدواری به آینده کار میکرد و من گمان میکنم این همه از عشق فراوان او بود، جز این نمیتوانست باشد. اولویت اصلی او در زندگی موسیقی بود... و البته مایلم این نکته را ناگفته نگذارم؛ هنرمندی که اولویت اولش در زندگی موسیقی و هنرش است، هزینههای شخصی فراوانی پرداخت میکند. این آن روی دیگر سکه است و در این راه بیش از همه شخص هنرمند صدمه میبیند و البته در مرحله بعد بستگان و نزدیکان او. وقتی شما بر اصول و پرنسیپهایتان میمانید و از آن عدول نمیکنید مسلم است که تاوان آن را باید پرداخت کنید. گاه هزینههای که پرداخت میکنید تنها مادی است، از این نظر که سکهای را بر فرض قبول نمیکنید یا پیشنهادات آنچنانی را با قاطعیت رد میکنید. در این صورت ممکن است روزگار را به سختی بگذرانید، اما در عوض به هنر خود چون گوهری گرانقدر ارج گذاشتهاید و سر هر بازار نفروختهاید و البته تبعات این دریافت نکردنها و نپذیرفتنها تنها مادی نیست، بلکه این خود عاملی میشود برای دشمنی و سنگافکنی و ممانعت در کار هنرمند. گاه تاوان آن تحمل کردن رنج دوری و غربت است، چنانکه لطفی مجبور به آن شد و رنج دوری از فرزندان چون زخمی عمیق در روح او باقی ماند. همانطور که در جان و روح فرزندانش... و البته شاید مجموعه همه این عشق و مرارتها و رنجها بود که در هنرش متبلور میشد و او این توان را داشت که همه را از صافی وجودش بگذراند و در قالب موسیقی بیان کند.
تاسیس خانهای به نام «خانه لطفی» یکی از دغدغههای شما بوده، در حال حاضر این دغدغه شما در چه مرحلهای است؟
متاسفانه این دغدغه همچنان در مرحله یک خواست و آرزوست و شرایط برای انجام آن همچنان مهیا نیست. امیدوارم روزی بتوانم به آن جامه عمل بپوشانم.
بسیار سپاسگزارم از شما. میخواهم گفتوگو را با ذکر خاطرهای از زندهیاد لطفی به پایان ببریم.
از شما بابت یادنامه استاد لطفی و این مصاحبه و سوالهای خوبتان سپاسگزارم. راستش مصراع آخر شعر زیبای خانم بیتا امیری در ذهنم تکرار میشود: «باور اینکه نباشی، کار آسانی که نیست» بیشمار خاطره تلخ و شیرین از هر مرحله زندگی مشترک به یاد دارم و راستش توان بازگویی آن در این مجال نیست. اما حالا که دیماه هست و ماه تولد لطفی مایلم نکتهای در این باره بگویم. نخستین بار که از او پرسیدم تاریخ تولدش چه روزی است در جوابم گفت در شب تولد من تمام مسیحیان سال نو میلادی را جشن میگیرند. در شناسنامه او نیز تاریخ تولد یازدهم دیماه برابر با اول ژانویه ثبت شده است. به هرحال ما تمام سالهایی که سوییس بودیم همیشه تولد لطفی را شب سال نو میلادی برگزار میکردیم همانطور که سایر دوستان لطفی در امریکا و سایر کشورها تولدش را یازدهم دیماه میدانند. حتی آخرین سالروز تولدش در دیماه سال ۹۲ که ما با احوال نه چندان مناسب منزل خواهرم در زوریخ بودیم، آقای قویحلم برای دیدار لطفی در شب تولدش روز قبل از سال نو میلادی از پاریس به زوریخ آمدند.
اولین بار که من متوجه شدم در ایران تولد او را هفدهم دیماه میدانند، سال ۱۳۸۰ بود. مادرم مقالهای که هنرمند گرامی آقای ارشد تهماسبی به مناسبت ۵۵ سالگی لطفی در روزنامه ایران منتشر کرده بودند را برایمان از ایران فکس کردند. همراه با خواندن آن مقاله دلنشین من متوجه شدم سالروز تولد لطفی ۱۷ دیماه عنوان شده. از او علت را جویا شدم در پاسخ گفت به خاطر خواهرش. میگفت تنها کسی که در کودکی برای او تولد میگرفت، خواهرش بود. ایشان برایش کیک درست میکرد و همیشه ژاکت یا پلیور زیبایی که بافت دست خودش بود به او هدیه میداد. از آنجا که لطفی اکثرا تاریخ تولد خودش را فراموش میکرد از یک زمانی به بعد با خواهرش ۱۷ دیماه که در قدیم روز زن بود را به عنوان تولد او با هم جشن میگیرند تا هم نشانه تشکری باشد از خواهر عزیزش و هم به این دلیل که چون روز زن بود، لطفی فراموش نکند تولدش است! البته این داستان به سالها پیش برمیگردد... به هر روی خانم ایراندخت لطفی دیگر به روال همیشگی حتی در سالهایی که برادرش ایران نبود ۱۷ام دیماه را تولد او میدانستند و به تبع ایشان هم سایر بستگان و هم دوستان در مکتبخانه و اهالی موسیقی. ما از زمان بازگشت به ایران یک بار یازدهم دیماه را در خانه جشن میگرفتیم و یک بار هم ۱۷ دیماه شاگردان و دوستان در مکتبخانه برایش تولد میگرفتند. یک بار هم اگر اشتباه نکنم سال ۹۰ یا ۹۱ روز سیزدهم دی به اتفاق همکاران آوای شیدا به کافهای میروند. من پس از فوت همسرم متوجه شدم برخی تولد ایشان را سیزدهم دی عنوان میکنند و میگویند استاد گفتهاند تولدشان سیزدهم است که طبعا پس از سالها زندگی مشترک موجب تعجب من شد. من تنها میدانم لطفی به عدد ۱۳ علاقه داشت. به هر حال اینجا مجالی دست داد تا من یک بار علت این تعدد تاریخ تولد را بیان کنم و راستش حالا چه فرق میکند. برای من ۱۱ دیماه یادآور چه بسیار خاطرات شیرین از هر سال تولد اوست و هفدهم دیماه روزی که اهالی موسیقی سالروز تولدش میدانند و یادگار عزیز خواهرش. مهم این است که یاد او را در این روزها گرامی میداریم و حضورش را به هر گونه که هست.
روزنامه اعتماد
نظر شما